زندگی نامه آقا شیخ علی آل اسحاق
آقا شیخ علی آل اسحاق فرزند حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم
طلوع
وى در ۲۵ تير سال ۱۳۱۸ش. در خوئين، از توابع زنجان، خانواده مذهبىاش را با ميلاد خود پر از شور و شادى كرد. پدرش نام على را براى وى برگزيد.
پدر و مادر
پدر وى حاج شيخ عبدالكريم خوئينى، از عالمان بزرگ عصر خود به شمار می رود. وى از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى بود. روحيه مبارزاتى شديدى داشت و با عمّال و وابستگان حكومت طاغوتى رضاخان، كه با منافع مردم در تضاد بود، به شدت مقابله مىكرد؛ به عنوان نمونه در مقابل دو خان، كه مىخواستند زمينهاى كشاورزى مردم را به تصرف خود درآورند، ايستادگى كرد و توانست آنان را از تصرف در اموال مردم باز دارد.
وى در سال ۱۳۲۶ ش. از زنجان به قم مهاجرت كرد تا در آن شهر به تدريس علوم اسلامى و ساير فعاليتها بپردازد؛ وى در آن سال، هشت بهار از عمرش گذشته بود. مادر على كه از سلاله پاك پيامبر بود، زنى صبور در مقابل مشكلات و دوستدار علم و فضيلت بود.
دوران كودكى
برادر وى مىگويد: در نزديكىهاى خانه ما تعدادى بوقلمون آورده بودند. من و بچههاى ديگر، از جمله على، به تماشاى آنها رفتيم و نزديك غروب براى انجام فريضه مغرب به خانه برگشتيم. رسم خانه ما اين بود كه نمازها را در خانه به جماعت و با امامت پدر برگزار مىكرديم و تمامى افراد خانواده، چه مردان و چه زنان، در نماز جماعت شركت مىكردند. هنگامى كه پدر مىخواست اقامه نماز كند، على شروع به گريه كرد. وقتى پدر علت گريهاش را پرسيد، گفت: «من هم بوقلمون مىخواهم.» و به گريه خود ادامه مىدهد. پدر بدون عصبانيت و با آرامش كامل رو به فرزند مىكند و مىگويد: نماز مغرب را با خلوص نيت بخوان و هر حاجتى كه دارى از خدا بخواه؛ خداوند است كه حاجات را برآورده مىكند. على همين كار را انجام مىدهد. پس از تمام شدن نماز، در خانه به صدا در مىآيد. هنگامى كه من در را باز كردم، يكى از همشهريان را كه يك بوقلمون در دست داشت، ديدم. او به خانه وارد شد و على به خواسته خود رسيد.
از اين خاطره به خوبى مىتوان فهميد كه محيط رشد على چگونه بوده است؛ او در خانوادهاى پرورش مىيابد كه اهل خانه مقيد به نماز اول وقت بودند و تحت تربيت پدرى بودند كه نام و ياد خدا را گرهگشاى مشكلات و برآوردن حاجات مىدانست و روشن است كه تنها از چنين خانوادههايى، مردانى شايسته و الگو چون آقاشيخ على آل اسحاق، برخواهند خاست.
تحصيل
على از همان هشت سالگى كه با پدر به قم آمد، شروع به تحصيل نمود و مقدمات را در محضر آيةاللّه سيد حسين بُدَلّا(رئيس ائمه جماعات) و استادان ديگر به پايان برد.
وى در شانزده سالگى در سال ۱۳۳۴ ش. در حالى كه دو سال از فوت پدر مهربانش مىگذشت، تصميم گرفت به عراق برود و در آنجا به تحصيل ادامه دهد؛ اما تيرگى روابط دو كشور ايران و عراق، باعث شد كه اين سفر انجام نشود. به همين سبب به حضرت معصومه (س) پناه برد و با توسل به آن حضرت، توانست مجوز اقامت در عراق را دريافت كند و به عتبات عاليات سفر نمايد. او به نجفاشرف مىرود و در مدرسه آيةاللّه بروجردى اقامت مىگزيند.
استادان
آقا شيخ على آل اسحاق در نجفاشرف در محضر شيخ صدراى بادكوبهاى«مكاسب» را فرا گرفت و كتاب «رسائل» را، به همراه ۳ نفر ديگر به طور خصوصى در محضر آيةاللّه آقا جواد تبريزى، آموخت. وى جلد اول «كفايه» را نزد آيةاللّه حسين راستى كاشانى، آيةاللّه حسين وحيد خراسانى، آيةاللّه حاج شيخ على فلسفى(كه اكنون در مشهد ساكن است) و جلد دوم آن را با پيشنهاد آيةاللّه محمدباقر حكيم نزد آيةاللّه شهيد محمدباقر صدر به اتمام رساند. وى كه به مقام علمى شهيد صدر پى برده بود، در جلسات درس ديگر او، كه كتابهاى «فلسفتنا»، «اقتصادنا» و برخى مباحث ديگر را تعليم مىداد، شركت مىكند و همان دروس را در مسجد هندىِ نجف براى عموم محصّلين تدريس مىنمايد. شيخ على، «شرح تجريد» رادر محضر آيةاللّه شهيد سيّداسداللّه مدنى و«فلسفه» را در محضر آيةاللّه شيخ عباس قوچانى و همچنين علم طب را از مرحوم سيدحسين حكيم فرا گرفت. به علاوه، دو سال در درس خارج فقه آيةاللّه سيدابوالقاسم خوئى و سيدمحمود شاهرودى شركت جست و سپس به مدت ۱۲ سال، دو دوره درس خارج فقه آيةاللّه ميرزا محمدباقر زنجانى را گذراند.
پس از تشريف فرمايى امام خمينى به نجف، در درس خارج فقه ايشان و نيز در درس «ولايت فقيه» امام شركت كرد و تا سال ۱۳۵۳ ش. كه حكومت بعث عراق امام را دستگير كرد، در محضر ايشان بود. ايشان در محضر استادان به سه تن از آنان علاقه بيشترى داشت كه اين علاقه و ارادت يك طرفه نبود و از جانب اساتيد نيز علاقه خاصى به او ابراز مىشد. اين سه عبارتند از:
.۱ شهيد آيةاللّه سيداسداللّه مدنى؛ شيخ على هنوز جوان كاملى نشده بود كه از محضر اين عالم بزرگ استفاده مىكرد. آيةاللّه مدنى نيز كه آمادگى شيخعلى را حس كرده بود، به راهنمايى او پرداخت و روابط بسيار نزديكى بين آنان پديد آمد.
.۲ ميرزا محمدباقر زنجانى؛ علاقه شيخ على و استادش به حدّى بود كه دخترش را به عقد شيخ على درآورد و اين ازدواج ميمون و مبارك باعث گسترش روابط علمى و عاطفى آن دو شد. شيخ على معتقد بود كه درس ايشان عميق و پرمحتوا بود و شاگردان نيز فرصت اشكال و بررسى مطالب را داشتند.
.۳ امام خمينى (ره) ، به محض آن كه شيخ على چهره مبارك امام را ديد و به اهداف آن مرد بزرگ پى برد، سعى كرد هميشه در كنار ايشان باشد و در شكلگيرى نهضت عظيم او نقشى را ايفا كند.
به گفته برادر شيخ على، وى از طرف امام به دريافت اجازه امور حسبيّه مفتخر گرديد
اجازه اجتهاد
وى دروس حوزه را تا رسيدن به مرحله اجتهاد ادامه داد و به گفته خانواده ايشان، از دو عالم بزرگ: آيةاللّه سيدمحسن حكيم و آقابزرگ تهرانى، اجازه اجتهاد گرفت.
مرورى گذرا به زندگى دو استاد
در اينجا مناسب است، جهت آشنايى بيشتر، به اختصار به زندگى دو استاد وى اشاره كنيم:
.۱ ميرزا محمدباقر زنجانى؛ وى در سال ۱۳۱۲ ق. در ۲۲ ماه مبارك رمضان در زنجان متولد شد. وى در خانوادهاى باتقوا و فضيلت رشد نمود و پس از خواندن مقدمات و سطوح حوزوى، در محضر مرحوم آقاشيخ زينالعابدين و آيةاللّه حاج شيخ عبدالكريم خوئينى(آل اسحاق)، كه از مدرسين زنجان بود، به ادامه تحصيل پرداخت. در سال ۱۳۳۸ ق. به نجف مهاجرت كرد و از درس حاج ميرزاحسين نايينى و اساتيد ديگر بهره برد و خودش نيز كلاس درس باشكوهى ترتيب داد و بيش از ۴۰ سال در حوزه نجف تدريس نمود و صدها مجتهد و فاضل و نويسنده را تربيت كرد.
وى در سال ۱۳۹۴ ق. در سن ۸۲ سالگى، در نجفاشرف به رحمت ايزدى پيوست. بعضى از آثار قلمى وى به شرح ذيل است:
.۱ تقريرات مرحوم نايينى در اصول فقه؛ .۲ تنقيح القواعد، درباره علم اصول؛ .۳ حاشيه بر مكاسب؛ .۴ حاشيه بر رسائل؛ .۵ رسالهاى در حج و… . وى از خود ۶ فرزند(سه دختر و سه پسر) به جاى گذاشت.(۱)
.۲ آقا شيخ عباس قوچانى؛ وى از دانشمندان خراسان و قوچان بود. در قوچان متولد شد. مقدمات و مقدارى از سطح حوزه را در قوچان و مشهد خواند. آن گاه به نجفاشرف مهاجرت كرد و از محضر عالمان بزرگ همچون: مرحوم آيةاللّه سيد محمود شاهرودى، ميرزا عبدالهادى شيرازى و آيةاللّه سيد ابوالقاسم خويى بهره برد. وى درس اخلاق و عرفان را از محضر جمالالسالكين، عالم عارف، حاج ميرزا على آقاى قاضى، فرا گرفت و به مراحل بالاى عرفان رسيد.(۲)
يار امام
وى در زمان مرجعيت آيةاللّه حكيم، نماينده ايشان در استان موصل عراق در شهرهاى سنجار و طلّعفر بود و به مدت ۱۱ سال در فصل تابستان، دهه محرم، دهه صفر و ماه رمضان به آنجا مىرفت. از آنجا كه مردم آن مناطق كرد بودند، او قبل از اعزام در طى سه ماه زبان كردى را فرامىگيرد. شيخ على، در ايّام تبليغ، در جلسات مناظره و مباحثه با اهل سنّت آن ناحيه شركت مىجست. اين تلاشها، باعث گرايش و جذب عدّه زيادى به مذهب تشيع گرديد؛ به طورى كه توانست مسجد و مدرسه علميه بسازد.
پس از رحلت آيةاللّه حكيم وى نمايندگى امام راحل در همان منطقه را بر عهده گرفت. او در بخشى از خاطراتش ارتباط نزديك با امام را اين چنين بيان مىدارد:
«آن روزها در حوزه علميه نجفاشرف من موقعيت خوبى داشتم؛ داماد مرحوم آيةاللّه العظمى آقاميرزاباقر زنجانى(ره) بودم و نمايندگى از طرف مرحوم آيةاللّه العظمى حكيم(ره) در شهر سنجار استان موصل عراق را داشتم. و امام راحل با مرحوم پدرم حضرت آيةاللّه آقاى شيخ عبدالكريم خويينى آشنايى كامل و علاقه داشتند و آن روز دل و جرأت مىخواست كه كسى به امام اظهار محبت كرده، در كنارش قرار گيرد. من با تمام ناملايماتى كه برايم فراهم شده بود، شب و روز در كنار آن رادمرد الهى قرار گرفته، با تمام نيرو آنچه در توان داشتم، در خدمت ايشان بودم. در تمام جلسات عمومى و از اولين روز شروع درس فقه و نماز جماعتها و گاه در جلسات خصوصى شركت مىكردم. مدتى مسئوليت پرداخت شهريه را بر عهده گرفته و مدتى در جلسه استفتائات به دستور ايشان شركت مىكردم و شبانهروز حداقل پنج بار به خدمتشان مىرسيدم. خلاصه اخبار راديوهاى عربى و خارجى را در مسير راه بيان مىكردم. لذتبخشترين خاطره يك شب زمستانى بود كه امام مرا جهت تجديد كتابت صورت نمايندگى نمايندگان خود در سطح جهان خواسته بودند. آن شب تا اذان صبح مشغول نوشتن شده و از اين كه امام چنين اعتمادى را به من نموده و از ميان دوستان مرا انتخاب فرموده، بيش از حد خوشحال و خرسند بودم».
وى درباره حساسيت امام به بيتالمال چنين مىگويد:
«در نجف، روزى به منزل امام رفتم. برخلاف هميشه درب خانه امام بسته بود و صداى فرياد امام به گوش مىرسيد. درب خانه را زدم، خادم درب را باز كرد و گفت: امام بسيار ناراحتند. وقتى وارد شدم، فهميدم ناراحتى امام به خاطر آن است كه آقاسيدمصطفى ۲۵۰ درهم(يك چهارم دينار) به گوجهفرنگى نوبر داده است و امام مىفرمود: چرا هنوز كه گوجه ارزان نشده، آن مقدار پول را از سهم امام به گوجه داده است؟ سپس به او فرمود: همين الآن برو گوجهها را پس بده».
فعاليتهاى فرهنگى و مبارزاتى
آقا شيخ على آل اسحاق نيز مانند بسيارى از روحانيون ديگر كه مردم را به انقلاب فرا مىخواندند، هميشه در سفرهاى تبليغى خود، ضمن تبيين اهداف نظام اسلامى، مردم را با انقلاب و امام آشنا مىكرد. در همين راستا وقتى در شهر خرّمآباد در مسجد علوى سخنرانى نمود و مواضع انقلاب را بيان كرد، دستگير شد.(۳) در اوايل سال ۱۳۵۶ ش. به مدت ۳ ماه در، يافتآباد تهران به تبليغ و فعاليتهاى فرهنگى و مذهبى پرداخت. همچنين، صندوق قرضالحسنهاى تأسيس كرد تا سهمى در رفع مشكلات مادى مردم آنجا داشته باشد.
همزمان با پيروزى انقلاب در شهر سنجان، واقع در استان مركزى مشغول تبليغ شد. پس از پيروزى انقلاب بر اساسِ احساسِ وظيفه و با تجربهاى كه در مناطق سنّىنشين داشت، به استان سيستان و بلوچستان سفر كرد و با تشكيل بسيج مردمى و ايجاد وحدت ميان شيعه و سنّى، توانست توطئههاى ضدانقلاب را در آن سامان خنثى كند. نتيجه فعاليتهاى وى، تصرّف صدا و سيماى آن ناحيه به دست نيروهاى انقلاب بود و از آن طريق خبر پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى با شور و شعف خاصى به گوش هموطنان رسيد.
پس از آرام شدن اوضاع، به استان مركزى بازگشت و در سمت مسئول كميته انقلاب اسلامى همان منطقه به فعاليت خود ادامه داد.
آشوبهاى كردستان موجب شد كه شيخ على چندين بار براى ايجاد آرامش در آن منطقه، با نيروهاى تحت فرمان خود به آنجا برود. پس از آن به تهران دعوت شد و مسئوليت بخش فرهنگى كلّ كميتههاى انقلاب اسلامى را بر عهده گرفت.
با پيروزى انقلاب اسلامى، عده زيادى به دنبال فرصت بودند تا اين انقلاب نوپا را تضعيف كنند و آن گونه كه مىخواهند، انقلاب را تغيير دهند. آنان براى رسيدن به همين هدف، جوانان پاكدل و ساده را فريفته، با شعارها و افكار انحرافى، آنان را گمراه مىساختند.
شيخ على آل اسحاق كه اين خطر را به خوبى حس كرده بود، به مقابله با اين جريان برخاست و با پاسخ به شبهات و جذب جوانان نقشههاى آنان را خنثى مىساخت.
وى بعدها نيز در ارگانهاى مختلف، از جمله: سپاه پاسداران، جهاد سازندگى، اداره بهدارى و بهزيستى در شهرهاى مختلف كلاسهايى را تشكيل داد. گذشته از اينها، شيخ على دو سفر تبليغى نيز به خارج از كشور داشت؛ يك بار به آذربايجان سفر كرد و بار ديگر به لبنان رفت. همچنين مدت ۱۰ تا ۱۱ سال از طرف آيةاللّه گلپايگانى امام جماعت مسجد اباذر واقع در منطقه زاويه قم بود. او رابطه بسيار صميمى با جوانان مخصوصاً طلاب جوان داشت؛ به طورى كه حتى در اردوهاى زيارتى نيز همراه آنان بود.
دغدغه ها
از فعاليتهاى شيخ على آل اسحاق به خوبى آشكار است كه وى به امور فكرى، فرهنگى و دينى مردم بسيار حساس بوده است. در نامه زير كه وى خطاب به علما نوشته است، پى به دغدغههاى ايشان مىبريم.
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على نبيه محمد و آله الطاهرين، با تقديم سلام به حضور اساتيد عظام حوزه علميه و يكايك طلاب محترم علوم دينى(ايّدهم اللّه تعالى).
در آستانه حركت به جبهه حق عليه باطل، موضوعى را كه در نظرم از هر مسئلهاى و از هر تكليفى واجبتر مىرسد، به عنوان توصيه يك فرد مسلمان عرضه مىدارم:
علما و بزرگان!
پس از پيروزى انقلاب اسلامى كه در اثر تلاشهاى پىگير پيامبر اسلام و ائمه هُدى و علماى مبارز دينى و شهادت سيدالشهداء (ع) و رهبرى پيامبرگونه امام امت نايب مهدى (ع) در ايران به ثمر رسيد، بينش و شناخت انسانها پا به پاى ديگر پيشرفتها اوج گرفته و تغيير كلى نموده است… .
آنچه به ذهن حقير مىرسد و تنها غم حيات من به خاطر عقيم ماندن آن است، مسائل ذيل است:
.۱ طرح كلى در مورد تقسيمبندى معارف كل دين و كار دسته جمعى اساتيد روى اين مسأله، يعنى تنظيم محتواى مكتب وحى، همان مسئلهاى كه شهيد مطهرى در كتاب آشنايى با علوم اسلامى(فقه) از آن تأسف خورده و به بزرگان فقها ايراد مىگيرد كه چرا با آن همه دقت كارى در لغت و غيره، به دستهبندى مسائل اسلامى نپرداختهاند.
به نظر قاصر حقير اگر روزى روى اين موضوع دقت شود، همه مسائل دينى جا به جا شده و خصوصيات مسائل اجتماعى، عبادى و سياسى روشن مىشود و يقين دارم اين همه سفارش به تفقّه در دين، كه از ائمه هدى شده، شامل اين مسئله نيز مىگردد؛ بلكه مهمترين مسئله تفقّه در دين، شناخت اصول دين و ابعاد گسترده دين است.
.۲ پس از طرح كلى بايد به بررسى مسائل زيربنايى و اصول دين پرداخته و طرح نوينى را براى علم كلام ايجاد كرد؛ يعنى از علوم ضرورى دين كه كلام است. در بوته تجمّد فكرى مانده، كوچكترين پيشرفتى و تغيير اصلاحى در آن داده نشده است. همان مسائلى كه خود به خود به وجود آمده و اساس آن هم از غير اهل بيت است، به همان نحو تفكر هشتصد سال پيش باقى مانده است. تدريس كلام در ابتداى تحصيلات حوزه قرار گرفته؛ زمانى كه طلبه هنوز قدرت استنباط كافى ندارد و بعداً ديگر كسى در مورد آنها فكر نمىكند و اظهارنظر نمىنمايد و محتواى آنها نارسا و كمتر از نيازهاى فكرى جامعه اسلامى است.
.۳ علم اصول نيز احتياج به دستهبندى جديدى دارد و همه مسائل مورد نياز در آن مطرح نشده. لذا فقها و همچنين نمايندگان مجلس، در استنباط احكام اجتماعى به مشكل نداشتن مسائل زيربنايى برخورد مىكنند. به نظرم بهتر است علم اصول را در چند بخش قرار دهيم:
۱) مباحث الفاظ؛ ۲) مباحث ادله فقاهتى؛ ۳) مباحث ادله اجتهادى يا اصول عمليه؛ ۴) مباحث قواعد كلى.
در بحث قواعد فقهى كه پراكنده است، مسائل اقتصادى و سياسى را بگنجانيم و زمينه را براى اجتهاد آيندگان فراهم سازيم.
.۴ فقه موجود ما تنها وظايف فرد را نسبت به خدا و ديگران، آن هم در رابطه بسيار كمى، مطرح ساخته است. ما نياز به دو نوع فقه داريم: الف) فقه فردى كه وظايف امت را در ۳ بخش به دقت تنظيم نمايد(كه بخشى از آن در رسالهها منعكس است): وظايف فردى؛ وظايف الهى؛ وظايف اجتماعى. ب) فقه دولتى و مسائل مسؤولين در سه بخش: ۱) در رابطه با پرسنل خود(اصلاح و تكامل آن)؛ ۲) در رابطه با خدا(حفظ مصالح اسلام)؛۳) در رابطه با ديگران(حفظ مصالح مسلمين).
.۵ تفسير از نو، خصوصاً آيات سياسى، اجتماعى و جهاد، تفسير درستى بشود.
.۶ فلسفه و عرفان، آنچه از فلسفه و عرفان با مكتب انبيا سازش دارد، جدا شده، در سطح معينى تدريس شده و امتيازات مكتب وحى از غير آن مشخص شود. و معارف دين از قالبهاى از پيش ساخته شده فلاسفه بيرون آمده و در همان چهارچوب اصلاحات دينى ريخته شود.
موفقيت همگان را از خدا خواهانم.
اينجانب مدتى روى اين مسائل كار كردم؛ لكن تمام نشده است. پنجشنبه۶۴/۸/۲۹
فعاليت اقتصادى
اگر چه وى در طول عمر خود فعاليتهاى فرهنگى، مبارزاتى داشت، اما بنا بر احساس وظيفه در برابر اقشار كم درآمد و طلاب، اقدام به فعاليتهاى اقتصادى كرد. يكى از آن فعاليتها، گرفتن امتياز صادرات و واردات از طريق مرز آذربايجان بود. وى درآمد حاصله را در امور فرهنگى و حمايت از طلاب و ديگر موارد لازم صرف نمود. همچنين به منظور خدمت به طلاب، يكى از مؤسّسين تعاونى طلاب نيز بود.
حضور در جنگ
او كه براى پيشبرد اهداف اسلام از هيچ كارى دريغ نورزيده بود، وقتى جنگ نابرابر عراق بر ايران تحميل شد، باز هم وظيفه خود را به خوبى انجام داد و بارها و بارها در جبهههاى حق عليه باطل شركت جست و دوشادوش رزمندگان اسلام اسلحه به دست گرفت و به ستيز با دشمنان دين خدا برخاست.
وى در تشكيل بسيج عشاير و سازماندهى نيروهاى مقاوم بومى در منطقه جنوب نيز نقش خود را به خوبى ايفا نمود و اگر چه به سبب كسالت جسمانى نتوانست به طور دائم تا پايان جنگ در جبههها حضور يابد، اما در اين راه مقدس فرزند رشيدش(محمدجواد آل اسحاق) و داماد و برادرزاده خود(مهندس ابوالحسن آل اسحاق) را تقديم اسلام كرد. و خم به ابرو نياورد و بدين شكل دِين خود به انقلاب و اسلام را اداكرد.
ويژگىهاى اخلاقى
زندگىاش رنگ خدايى داشت و اين، در اعمال و رفتارش هويدا بود. رابطه روحى و معنوى با ائمه اطهار داشت. زهد و پارسايى او زبانزد و كاملاً به زخارف دنيا بىتوجه بود. با وجود اين كه موقعيت رسيدن به پستها و مقامات متعددى داشت، ترجيح مىداد ساده زندگى كند. هركس وارد منزلش مىشد؛سادهزيستى را به خوبى در او و زندگىاش مشاهده مىكرد. با اهل خانه بسيار مهربان بود. خانوادهاش چنان با اخلاق خوش و رفتار اسلامى او انس داشتند كه تحمل فقدان او، بر ايشان، بسيار دشوار بود.
شاگردان
وى در عراق كلاس درسى داير كرده بود و عده زيادى از طلاب اهل تركيه در مجلس درس وى حضور مىيافتند كه شيخ صلاحالدين(رهبر مبارز تركيهاى) يكى از آنان است. وى پس از انقلاب در دانشگاههاى مختلف از جمله: دانشگاه شهيد بهشتى تهران، دانشگاه تبريز و دانشكده امام حسين (ع) به فعاليت پرداخت و به عنوان استاد دانشگاه، معارف دين اسلام را براى دانشجويان مطرح مىكرد. همچنين در مدارس علميه از جمله: مدرسه امام خمينى (ره) ، مدرسه حجّتيه (براى طلاب خارجى)، مدرسه الهادى و مدرسه صدوقى(براى طلاب ايرانى) درس اخلاق و دروس ديگر مىگفت.
فقه و اصول را نيز در خانهاش تدريس مىنمود. همچنين براى پاسخ به شبهههاى مطرح شده، كلاسى در مدرسه فيضيه تحت عنوان «احكام اجتماعى قرآن و تبيين مسائل روز» تشكيل داده بود.
آثار قلمى
يكى از ويژگىهاى اين مرد بزرگ تأليفات متنوع و مفيد، با وجود فعاليتهاى فرهنگى سياسى است. تأليفات وى بدين قرار است:
.۱ اسلام از ديدگاه دانشمندان جهان؛
.۲ آشنايى با مكتب وحى(مسيحيت)؛
.۳ مسئوليت امت از ديدگاه امام؛